درآمد
"حروف معانی"که از مباحث علم نحو است، از اهمیت فراوان در فهم مفاد استعمالی آیات قرآنکریم و دریافت مراد خدایتعالی از آنها برخوردارند. عموم مفسران و صاحب نظران برای حرف "واو" در عبارت "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" دو معنا ارائه نمودهاند؛ اگر چه معنای سومی هم برای آن بیان شده است.1 برخی معتقدند "واو" در آغاز این عبارت عاطفه است و راسخان در علم را عالم به تأویل آیات قرآن دانستهاند و قصد ایشان از اثبات عاطفه بودن واو، عالم دانستن پیامبراکرم و ائمه اهلبیت(ع) به تأویل است. برخی دیگر معتقدند واو استیناف است و قصد ایشان، حصر علم به تأویل نسبت به خداوند عزّوجل است. معالوصف برخی نیز بدون دخالت دادن مباحث کلامی و صرفاً با رویکرد تفسیری، معتقدند "واو" در عبارت مورد نظر مستأنفه است؛ برخی از ایشان با اثبات استینافی بودن واو، بحث را تمام کردهاند لیکن برخی دیگر با اقامه دلایل و براهین عقلی و نقلی اثبات نمودهاند که راسخان در علم - پیامبر اکرم و اهل بیت طاهره ایشان(ع) - نیز بالعرض و نه بالذات عالم به تأویل آیات قرآن هستند. در این مقاله پس از بیان مطلبی در باره حروف معانی، دلایل عاطفه و استینافی بودن "واو" در آیه مورد نظر به همراه نقد هر یک از آنها مورد بررسی قرار گرفته و موضوع بحث در احادیث حضرات معصومین(ع) ردیابی و نتیجهگیری شده است.
"حروف معانی" از منظر نحویون
الف)معانی "اَمَّا":
حرف اَمَّا - به فتح همزه و فتح و تشدید میم - حرف شرط، تأکید و تفصیل است، مانند قوله تعالی: "فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ"2؛ حرف تأکید اَمَّا، فائده آن در کلام، اعطاء فضل توکید است؛ مانند: "اَمَّا زید فذاهب"؛ حرف تفصیل اَمَّا - که غالب احوال اَمَّا است - مانند قوله تعالی: "أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ"3 "و اَمَّا الغلام"4 "و اَمَّا الجدار".5
حرف تفصیل اَمَّا گاه بهدلیل بینیاز بودن به ذکر یکی از دو قسم اَمَّا تکرار نمیشود مانند قوله تعالی: "يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا ٭ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ"6 و گاه نیز بهدلیل بینیاز بودن به کلامی که پس از آن به جای این قسم از اَمَّا میآید، تکرار نمیشود مانند قوله تعالی: "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِه"7 یعنی: واَمَّا غیرهم - و هم الرّاسخون فیالعلم - فیؤمنون به یکلون معناه الی ربّهم. بنابراین در آیه مورد بحث، وقف لازم بر سر کلمه "اللّه" است و "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" به آن عطف شده است.8
ب) حرف واو مفرده
واو مفرده اقسام متعددی دارد. یکی از اقسام واو مفرده، واو عاطفه است که معنای آن مطلق جمع است. در این معنا گاه، واو چیزی را بر همراه خود عطف میکند9 مانند قوله تعالی: "فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ"10 در مواردی واو چیزی را بر آنچه که پیش از خود آمده عطف میکند مانند قوله تعالی: "وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ".11 یا در موارد دیگر، واو چیزی را بر آنچه که پس از خود آمده عطف میکند مانند قوله تعالی: "كَذَلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِك"12 و یا حالتی که دو مورد اخیر در آن مجتمع است؛ مانند قوله تعالی: "وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَىابْنِ مَرْيَمَ"؛13بنابراین زمانی که گفته میشود "قام زید و عمرو" سه معنا برای آن محتمل است. همچنین برخی معتقدند برای واو عاطفه معنای مصاحبت و همراهی راجح، معنای ترتیب کثیر، و معنای عکس ترتیب قلیل است. برخی نیز معتقدند بین معطوف و معطوف علیه واو جایز است تقارب یا تراخی باشد مانند قوله تعالی: "إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِين"14 یکی دیگر از اقسام واو مفرده، واو استیناف است که ما بعد آن همواره مرفوع است مانند قوله تعالی: "لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الأرْحَامِ مَا نَشَاء"15 و مانند "لا تاکل السّمک و تشرب اللّبن" و مانند قوله تعالی: "مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُم"16 و "اتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ"؛17 واو در همه این موارد استیناف است چرا که اگر عطف باشد - همچنانکه بعضی قائل شدهاند - میبایست "نُقِرُّ" منصوب، "تشرب" منصوب یا مجزوم، "يَذَرُ" مجزوم بوده و جمله خبر "يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ" بر جملة انشايی "وَاتَّقُوا اللَّهَ " عطف شده باشد، که جایز نیست.18
2 . دلایل عاطفه بودن واو
بر پایه برهانی سیاقی گفته شده است اگر تأویل قرآن مخصوص خدا باشد و دیگران از تأویل آن آگاه نباشند و تنها بر اثر تعبد دینی به متشابه ایمان آورند "آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا"،19 باید قرآنکریم آنان را متعبد در دین و کسانی که صرفاً تسلیم شدهاند بنامد نه راسخ در علم؛ در حالیکه "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" نشان از فضیلت علمی آنان دارد و همین برتری در علم است که سبب ایمان آنان شده است. به عبارت دیگر نظم و انسجام درونی آیه شریفه که در مقابل "فاَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" فرموده است: "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" و نفرموده است: "والمتعبّدون فی الایمان"، نشان میدهد که "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" عالم به تأویل قرآنند؛ پس واو باید حرف ربط - یعنی رابطه - باشد.20همچنین تناسب حکم و موضوع و مناسبت نزدیک بین مسندالیه و مسند ایجاب میکند که با وجود "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" در آیه مورد بحث، مسند علمی به آنان اسناد داده شود نه غیر آن؛ بنابراین رعایت تناسب مذکور ایجاب میکند که "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" معطوف بر "اللّه" و مسند الیه "یعلم" باشد.21
نقد: سیاق آیه مورد بحث ثابت نمیکند که "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" در همین زمینه و در علم به تأویل راسخند، بلکه راسخ بودن آنان در خداشناسی و قرآنشناسی است که محققان آن را معجزه و کلام الهی میدانند و البته آیه از اینکه آنان عالم به تأویل هم هستند ساکت است؛ چنانکه از برخی تعبیرهای روايی22روشن میشود که گاه اعتراف به عجز از معرفت، رسوخ علمی نام میگیرد. بههر حال دلیل سیاقی یاد شده اگر چه تفسیری است و از قوت بیشتری نسبت به دلایل دیگر برخوردار است، اما در حد مقابله با ظهور تقسیمی آیه مورد نظر نیست و توان ایستادگی در برابر ظهور و نظم طبیعی آیه را ندارد. اسناد معرفت یا ایمان عارفانه، قول محققانه و فعل آگاهانه به علما و راسخان در علم و مانند آن، هم حافظ تناسب مزبور است و هم در قرآن حکیم واقع شده است مانند: "لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ"23و "قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِين"24و "إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا"25و "وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْر"26و "كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ"؛27که در همه این موارد و نظایر آن، ایمان و قول و فعل آگاهانه به "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" اسناد دارد، نه ایمان عامیانه.28
بر پایه برهانی نقلی گفته شده است پیامبراکرم و عترت طاهرین ایشان(ع) در روایات فراوانی خود را راسخ در علم و عالم به تأویل قرآن شناساندهاند.29 ائمه اهلبیت(ع) عالم به تأویل قرآن بودهاند و برای دفاع از آن و استوار گردانیدن حقایق آن نبرد میکردند؛ چنانکه پیامبر اکرم(ص) برای دفاع از تنزیل آن میجنگید "أَنَا أُقَاتِلُ عَلَى التَّنْزِيلِ وَ عَلِيٌّ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ"30پس واو در آیه مورد بحث باید عاطفه باشد تا آگاهی از تأویل بر اساس مفاد روایات، راسخان در علم را نیز در بر بگیرد.31بر پایه برهانی عقلی نیز گفته شده است قرآنکریم برای هدایت مردم نازل شده و بسیاری از آیات آن متشابه است. اگر رسول خدا و عترت طاهره ایشان(ع) که حاملان قرآنند، به تأویل متشابهات عالم نباشند، به یقین دیگران نیز آگاه نیستند. در نتیجه متشابهات فایدهای ندارد و تنها دستاویزی برای فتنه جویاناند. پس به حکم عقل، ایشان باید به تأویل متشابهات قرآن عالم باشند تا با تبیین حقیقت آن، ریشه فتنهانگیزی را بسوزانند.32
نقد: اگر چه هر یک از این دو دلیل تام است اما هیچ یک، عاطفه بودن واو در آیه مورد بحث را ثابت نمیکند زیرا این دلایل کلامیاند نه تفسیری. البته علم به تأویل قرآن برای عترت طاهره(ع) با ادله دیگر ثابت شده است، اما در بحث تفسیری باید شاهد تفسیری آورد و باید خود آیه دلالت کند که راسخان در علم تأویل قرآن را میدانند؛ یا با استمداد از این آیه یا آیات دیگر یا روایات، ثابت شود که "الرَّاسِخُون" بر "اللّه" عطف شده است. بر این اساس، هم باید ادله بیرونی را حرمت نهیم که ثابت میکنند ائمه اطهار(ع) راسخ در علم و عالم به تأویل قرآنند و در آن کمترین تردید راه ندارد، و هم ظهور آیه را حفظ کنیم که در این باره ساکت است.33
با استناد به رفتار صحابه و تابعان، عاطفه بودن واو در آیه مورد بحث تأیید شده است و گفته شده اگر واو عاطفه نباشد، پیامد استینافی بودن واو آن است که جز خدا کسی تأویل قرآن را نداند، در حالی که تفسیر قرآن کریم همواره میان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هیچ آیهای هم به دلیل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسیر آیهای اظهار عجز نکرده یا نگفتهاند که تأویل آن نزد خداست. بنابراین واو در آیه مورد بحث عاطفه است و راسخان در علم از تأویل قرآن باخبرند.34
نقد: نگرشی دقیق به تفاوت تفسیر و تأویل، ضعف دلیل یاد شده را به خوبی آشکار میسازد. با آشنایی به قواعد ادبی، فقه، اصول، علوم عقلی و ارجاع متشابهات به محکمات میتوان به تفسیر قرآن اقدام کرد؛ چون تفسیر متشابه، باز گرداندن آن به محکم است و هر گاه کسی بتواند فروع را به اصول، ذوالقرینه را به قرینه، منسوخ را به ناسخ، مجمل را به مبین و مطلق و عام را به مقید و مخصص باز گرداند، میتواند قرآن را تفسیر کند و مفسران نیز چنین کردهاند؛ لیکن این کار با تأویل قرآن یکی نیست، زیرا تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست در نتیجه با تفسیر تفاوت دارد. هر چند در مواردی و نیز نزد بعضی از پیشگامان فن تفسیر، عنوان تأویل صبغه تفسیری دارد و با الفاظ و معانی در ارتباط است.35
3 . دلایل استینافی بودن واو
اگر واو در آیه مورد نظر حرف عطف باشد، چون کلمه "اَمَّا" در "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ"36 برای تفصیل دو گروه بیمار دلان و انسانهای سلیمالقلب است، یک طرف آن "الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" است و طرف دوم آن ذکر نمیشود؛ ولی در صورت استینافی بودن واو، "وَالرَّاسِخُونَ" در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله کامل میشود و هر دو طرف را در بر میگیرد. بر این اساس نظم ادبی میطلبد که "وَالرَّاسِخُونَ" در مقابل "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" و ضلع دوم آن باشد37همچنین باید آیه طوری معنا شود که اضمار و حذفی پیش نیاید؛ اگر واو استینافی باشد، آیه مورد نظر نظم طبیعی خود را دارد که پس از "اَمَّا"، دو گروه در مقابل یکدیگر و دو ضلع "اَمَّا" به شمار میآیند که بر این اساس به تقدیر نیازی نیست. اما اگر واو عطف باشد، گروه دوم نیامده است تا در برابر گروه نخست، تقسیم "اَمَّا" را کامل نماید و ناگزیر باید ضمیر یا اسم اشارهای برای معرفی این گروه در تقدیر باشد، که در این حالت ضلع مقابل "الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" با آوردن کلمه مقدر چنین خواهد بود "هُمْ يَقُولُونَ آمَنَّا بِه" یا "هؤلاء الرَّاسِخُونَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِه". 38
نقد: برخی ضلع مقابل "الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" را محذوف میدانند و معتقدند در قرآن کریم حذفهایی از این دست فراوان است مانند "يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا ٭ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا"39 در این آیه پس از بیان مطالبی در باره قرآنکریم، جمله "فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا" آمده است، لیکن "اَمَّا"ی مقابل آن محذوف است یعنی از گروه دوم که در مقابل "الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّه" است سخنی به میان نیامده است. اگر چه حذف اضمار و تقدیر در قرآنکریم راه دارد اما اولاً اگر بتوان کلام را بیحذف و تقدیر معنا کرد بهتر است. ثانیاً پیش از دو آیه مورد استشهاد سوره مبارکه نساء، آیهای است که در آن، دو گروه رو در روی یکدیگرند؛ یعنی هر دو ضلع "اَمَّا" آمده است. به این ترتیب که نخست سخن از اهل ایمان است: "فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ..."40 آنگاه در مقابل، از مستکبران و مستنکفان سخن میگوید: "وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلا نَصِيرًا"41و سپس هنگام تقسیم مرحله دوم، به ذکر یکی از دو قسم - یعنی ایمان مؤمنان که اهم و افضل است - بسنده و ضلع دوم حذف میشود و نظم طبیعی نیز همین را میطلبد. ثالثاً آیات 153-162 سوره مبارکه نساء نشان میدهد که دو گروه راسخان در علم و مؤمنان غیر راسخ در یک گروهاند و منافقان و کافران و بیماردلان - یعنی غیر مؤمنان - در گروه مقابل آنها. در آیه مورد بحث نیز راسخان در علم در مقابل بیمار دلاناند و جمله استینافی است. در آیات یاد شده آمده است که پیروان حضرت موسی(ع) پس از پیمانسپاری دو گروه شدند نخست گروهی منحرف که دلهای خود را بسته میدانند و گروه دوم راسخان در علم و مؤمنان. اصولاً در قرآنکریم عالم و مؤمن با حفظ مرتبه و درجه خاص هر یک، کنار یکدیگر و در یک گروه میآیند: "يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ42".43
اگر واو در آیه مورد نظر حرف عاطفه باشد، مفاد آیه این میشود که علم به تأویل را کسی جز خدا و راسخان در علم نمیداند. در نتیجه به یقین، مراد از "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" پیامبر اکرم(ص) و مؤمناناند چون در دلهای مردم با ایمان زیغ نیست و آنان در پی تأویل نابجای متشابه نیستند؛ یعنی پیامبر اکرم(ص) و مؤمنان دیگر در یک عنوان و با یک تعبیر یاد شده است با اینکه قرآن کریم هر جا سخن از پیامبر اکرم(ص) و امت ایشان به میان میآورد و در مقام بیان حکم مشترک میان آن حضرت و مؤمنان است، نام مبارک پیامبر اکرم(ص) را جداگانه و با احترام خاصي میآورد و سپس از مؤمنان نام میبرد: "آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُون"44 ، "إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا"،45 "ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ"،46 "لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ"47 و "لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ".48در آیه مورد بحث نیز اگر واو عاطفه بود، ادب قرآن کریم اقتضا میکرد که بفرماید: "...الّا اللَّهُ و رَسُولِهِ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...". پس جداگانه نام برده نشدن آن حضرت روشن میکند که واو عاطفه نیست و مراد آن نیست که راسخان در علم، عالم به تأویل و شریک در این حکم باشند.49
نقد: واو در آیه مورد بحث، چه عاطفه باشد چه استینافی، به یقین "وَالرَّاسِخُون" پیامبر اکرم(ص) و مؤمنان را در بر میگیرد. در آیات مورد استشهاد نام پیامبر اکرم(ص) باید جدا از سایر مؤمنان ذکر شود ولی در آیه تطهیر که در بارة خصوص پیامبر اکرم(ص) و عترت طاهره است، این جدایی نیست: "إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا"50 و در آیه مورد بحث نیز مراد از "وَالرَّاسِخُون" عموم مؤمنان نیست بلکه ثابت خواهد شد که تنها عترت طاهره راسخ در علم و عالم به تأویل قرآناند. البته در آیه: "أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ"51 با اینکه سخن از پیامبر اکرم و عترت طاهره(ع) است، نام آن حضرت جدا ذکر شده است چون میخواهد بفرماید که اطاعت منحصر به خدا و پیامبر اکرم(ص) نیست بلکه پس از پیامبر اکرم(ص) نیز کسانی هستند که اطاعت آنان واجب است و اگر "أُولِي الأمْرِ" مطرح نمیشد، دستور آیه مزبور برای پس از ارتحال آن حضرت کافی نبود و چنانچه به طور عموم میفرمود: "أَطِيعُوا اللَّهَ والْمُؤْمِنِينَ"، مراد به خوبی بیان نمیشد؛ از اینرو باید: "أُولِي الأمْرِ" کنار "الرَّسُولَ" ذکر میشد. اما آنجا که انگیزهای برای تفصیل نیست و وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) مقابل تودة مؤمنان قرار ندارد، دلیلی هم برای ذکر جداگانه نام آن حضرت نیست. اگر واو استینافی باشد با جمله "وَما یَعْلَم تَاویلَه الّا اللَّهَ" مطلب تمام میشود و طبق ظاهر حصر، جز خدا به تأویل قرآن آگاه نیست با اینکه عترت طاهره به یقین تآویل قرآن را میدانند. ظاهر این حصر اضافی است نه حقیقی مانند: "قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الْغَيْبَ إِلا اللَّهُ"52 که علم غیب را در انحصار خدای سبحان میداند ولی آیات "عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا٭إِلا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا"53و "تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ"54حصر آن را میشکنند. این موارد میتوانند مقید یا حاکم بر آن اطلاق باشند یا خاص آن عام به شمار آیند.55
آیهای تأویل دارد که ظاهرش مراد نباشد؛ از ظاهر چنین آیهای دست باید کشید و آن را باید بر معنای مجازی آن حمل نمود. بر اثر فراوانی معانی مجازی نیز نمیتوان به مراد بودن یکی از آنها یقین کرد چون این معانی گاه همسانند یا یکی ظنیتر از دیگر مجازات است. در صورت نخست، انتخاب و ترجیح یکی از معانی مجازی ممکن نیست و در صورت دوم باید دانست که "إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا".56پس فهمیدن تأویل چنین آیاتی شدنی نیست.57
نقد: بر اساس تفکری جبری اشعری، همة کارها بیواسطه به خدا نسبت داده میشود و تکلیف ما لا یطاق روا دانسته شده است و آیات "لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَل"58و "لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا"59 از متشابهات به شمار میرود و اعتقاد بر این است که باید آن را بر خلاف ظاهر حمل نمود؛ لیکن چون مجازات فراوان است و اراده هیچ یک قطعی نیست، باید گفت که تأویل اینگونه آیات را کسی جز خدا نمیداند پس واو در آیه مورد بحث باید استینافی باشد. باید در نظر داشت که عدم کفایت ظن برای حمل لفظ بر معنای مجازی، تام نیست و در معانی حقیقی نیز کمتر میتوان به قطع دست یافت. به عبارت دیگر قرآنکریم از نظر سند قطعی است اما جز برخی معارف که معانی آن جزمی است، به عمومات و اطلاقات بسیاری از آیات استدلال شده است که ظنی است، بنابراین در معانی مجازی هم میتوان به ظن نوعی به دست آمده از ظهور معتبر بسنده کرد. از طرفی تأویل از سنخ مفهوم لفظ و تفسیر نیست تا حقیقت و مجاز لغوی در آن مطرح باشد و اگر ثابت شود که افراد عادی نمیتوانند معنای مراد را از معانی مجازی بازشناسند، بهاین معنا نیست که هیچکس چنین توانی را ندارد.60
خدای سبحان راسخان در علم را میستاید و آنان را نیک میشمرد و از اولوالالباب میداند با آنکه در پی متشابهات بودن کاری نکوهیده و وصف بیماردلان است.61
نقد: آنان که انحراف قلبی دارند تأویل قرآن را طبق هوای خود میسازند تا فتنهانگیزی کنند اما راسخان در علم که بر صراط مستقیم حرکت میکنند، تأویل قرآن را از خدایی فرا میگیرند که معلم قرآن و مبدأ نزول آن است. وانگهی اگر در پی تأویل بودن عدهای برای فتنهانگیزی ناپسند، به معنای مطلوب نبودن اصل علم به تأویل نیست وگرنه خدا نیز علم آن را نداشت.62
راسخان در علم به آن جهت ستایش شدند که بدون علم به تأویل و از روی تعبد محض، به متشابهات ایمان آوردهاند "آمَنّا بِه" . ایمان بر پایه تعبد و انقیاد، کمال است و ستودنی؛ پس نباید راسخان در علم را عالم به تأویل دانست. بنابراین واو در آیه مورد بحث عاطفه است.63
نقد: "تعلیق حکم بر وصف ، مشعر به علیت است" و در آیه مورد بحث خدای سبحان آنان را به رسوخ در علم ستود نه به ایمان صرف. کسی که کاملاً مطلبی را میداند در علم به آن راسخ است؛ از طرفی چگونه میشود کسی که با کوشش و تحقیق و تدبر به چیزی آگاه میشود و به آن ایمان میآورد از فضیلتی برخوردار نباشد و در مقابل، عمل کسی که بیتدبر و تحقیق مطلبی را میپذیرد ممدوح و پسندیده باشد با آنکه خدای سبحان طبق شواهد قرآنی، عالم را بهآن جهت میستاید که پس از تحقیق ایمان میآورد: "وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَق"64،"كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الألْبَاب65".66
از ابنعباس نقل شده است که تفسیر قرآن چهار قسم است؛ تفسیری که همه میدانند و باید آن را بدانند مانند تفسیر احکام الهی و حلال و حرام، لطایف ادبی و فصاحت و بلاغت که ادیبان آن را میفهمند، معارف بلندی که بهرة عالمان دین است و اموری که جز خدا به آنها آگاه نیست.67
نقد : حصر وارد در آیه مورد بحث نسبی است همانگونه که حصر: "قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الْغَيْبَ إِلا اللَّهُ"68 به قرینه: "إِلا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول"69نسبی است. سخن یاد شده از ابنعباس شاید حدیث نباشد و اگر هم باشد مرفوع است و بیاعتبار، و نیز با روایات و ادلهای معارض است که مفادشان این است که نمیشود چیزی در قرآن باشد و پیامبر اکرم و عترت طاهره(ع) آن را ندانند؛70با اینکه قرآن بر قلب مبارک پیامبر اکرم(ص) فرود آمده است و آنحضرت به تصریح خدای سبحان، هم معلم قرآن است: "وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة"71و هم مفسر آن: "وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم72".73
4 . ردیابی بحث در احادیث
حدیثی که سلیم بن قیس هلالی کوفی، خود از حضرت امام علی(ع) شنیده و آن را نقل کرده74و روایتی که از طریق برید بن معاویه از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل شده است،75در مباحث کلامی برای اثبات علم ائمه طاهره(ع) به تأویل قرآن از دلالت بسیار قوی برخوردارند، اما در بحث تفسیری صرفاً اشعار دارند که "واو" در آیه مورد بحث عاطفه است.76
از امیرالمؤمنینعلی(ع) نقل شده که فرمودهاند: "قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ... وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ"77 این حدیث دلالت میکند که ائمه طاهره(ع) کل قرآن را میدانند اما چندان قوی در عاطفه بودن واو در آیه مورد بحث ظهور ندارد.78
حدیث دیگری از حضرت امام علی(ع) نقل شده است که: "...أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا..."؛79 اگر چه از این حدیث برداشت نمیشود که واو در آیه مورد بحث عاطفه است یا استینافی؛ اما به عاطفه بودن واو اشعار دارد.80
از حضرت امام صادق(ع) در باره قوله تعالی: "وَمَا یَعْلَم تَأویلَه الّا اللّه وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" نقل شده است که فرمودهاند: "الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" امیرالمؤمنین و ائمه طاهره(ع) هستند.81
حدیث دیگری از امام صادق(ع) نقل شده است که درباره قوله تعالی: " وَمَا یَعْلَم تَأویلَه الّا اللّه وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" فرمودهاند: "آل محمد، راسخان در علم هستند".82 حدیث دیگری از آنحضرت(ع) نقل شده است که فرمودهاند: "نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَه".83 احادیث مزبور که نمونههای آن فراوانند.84 افزون بر اینکه راسخان در علم را همان عالمان به تأویل میدانند، مصداق را نیز مشخص و آیة مورد نظر را بر اهلبیت پیامبر اکرم(ع) تطبیق میکنند و حاکی از ظهور قوی یا ضعیف آیه در عاطفه بودن واو هستند.85
حدیثی را که هشامبن حکم از حضرت امام موسیبن جعفر(ع) نقل کرده86و حدیثی که از حضرت امام علی(ع) نقل شده است87و حدیثی را که محمدبن سالم از حضرت امام محمد باقر(ع) نقل کرده است،88 از سه جهت در استینافی بودن واو در آیه مورد بحث ظهور دارند و "وَالرَّاسِخُونَ" را ضلع دومی برای ضلع اول "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" میدانند؛ در حدیث اول، آیه را با جمله "وَالرَّاسِخُون" شروع کردهاند که نشان دهندة ابتدای جمله و مستأنفه بودن واو است. از برخی احادیث مانند حدیث دوم بر میآید که راسخان در علم، کنه قرآن و تأویل آن را نمیدانند بنابراین باید واو در "وَالرَّاسِخُونَ" استینافی باشد. بر پایه این حدیث، خداوند راسخان را برای اعتراف به جهل و تعبدشان راسخ نامیده است؛ ظاهر این بیان، استینافی بودن واو است و با احادیثی که واو را عاطفه میدانند معارض است. این حدیث بخشی از قرآن را برای راسخان در علم نیز مجهول و محجوب میداند لیکن چون از نظر کلامی، علم ائمه طاهره(ع) به کنه قرآنکریم و تأویل آن ثابت شده است و آن حضرات(ع) قرآن ممثلاند، مقصود از راسخان در این حدیث، غیر معصومان هستند یعنی از این کلام مطلق، مقید اراده شده است. اگر ظهور سکوتی معتبر باشد، حدیث سوم نیز در استینافی بودن واو در آیه مورد نظر ظهور دارد نه عاطفه بودن آن؛ چون حضرت امام محمد باقر(ع) در حدیث سوم در بیان آیه شریفه، پس از قرائت "وَمَا یَعْلَم تَأویلَه الّا اللّه" سکوت کرده و دنبالة آیه را که متمم آن است و ترک متمم، زمینة برداشت ناصواب را فراهم میکند، نخواندهاند.89
در جمعبندی احادیث یاد شده در این بحث، دستهای از آنها "واو" در آیه مورد بحث را عاطفه و دستهای دیگر استینافی میشمارند. پس این دو گروه از احادیث در ظاهر تعارض تفسیری داشته و با یکدیگر معارضاند و مرجع فصل خصومت و حل تعارض احادیث، ظاهر قرآنکریم است. براساس ظاهر ابتدایی آیه مورد نظر، واو در "وَالرَّاسِخُون" استینافی است نه عاطفه؛ اگر چه برخی از شواهد به عاطفه بودن واو بیاشعار نیستند. هر چند با بررسی احادیث روشن شد که این بحث غیر از جنبه تفسیری ثمره دیگری ندارد چون بدون کمترین تردید ائمه طاهره(ع) طبق ادلة متقن عقلی و نقلی، به کنه قرآن و تأویل محکم و متشابه آن آگاهی عمیق و معصومانه دارند. گروهی دیگر از احادیث، تنها خدا را عالم به تأویل میدانند نه راسخان در علم را90و گروهی دیگر، ائمه طاهره(ع) را مصداق راسخان و عالم به تأویل میشمارند.91 این بحثی کلامی است نه تفسیری؛ حل تعارض این دو گروه با احادیث سومی است که شاهد جمعاند مانند بحث علم غیب ائمه طاهره(ع). در علم غیب نیز برخی آیات و احادیث، آن را مخصوص خدای سبحان میدانند و آیات و احادیث فراوانی نیز انبیا و اهلبیت پیامبر اکرم(ع) را عالم به غیب میخوانند و دسته سوم که شاهد جمع این دو گروه است، علم خدای سبحان به غیب را بالذات و بالاصاله، و علم ایشان به غیب را بالتبع و بالعرض میدانند یعنی علم غیب را از خدای سبحان میگیرند. در بارة تأویل نیز احادیثی که ائمه طاهره(ع) را عالم به تأویل میشمارند، شاهد جمع آن دو گروه از احادیثاند یعنی علم به تأویل را ، تنها خدا بالذات و ائمه طاهره(ع) بالعرض دارند. در بارة تعارض در معنای متشابه - به لحاظ مقام عمل - در احادیث یاد شده در این بحث میتوان گفت طبق بسیاری از احادیث، محکم آن است که هم باید به آن ایمان آورد و هم به آن عمل کرد ولی متشابه آن است که تنها باید به آن ایمان آورد و ظاهر "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلّ مِن عِند ربّنا" تنها مرحله ایمان به متشابه را میرساند لیکن احادیثی نیز متشابه را دارای تأویل دانسته و جنگهای امیرالمؤمنین(ع) را بر اساس علم به تأویل میشمارند و کسی که به تأویل عمل میکند ناگزیر باید به متشابه عمل کرده باشد. حل این تعارض به شاهد جمع یا عرضه بر قرآنکریم نیست بلکه با جمع دلالی و پاسخهای زیر است؛
اولاً به ظاهر متشابهات نمیتوان تمسک و عمل نمود ولی پس از ارجاع آن به محکمات و دریافت باطن و حقیقت آن، منعی از عمل کردن به آن نیست و منحرفان قلبی به آن جهت نکوهیدهاند که با عمل به متشابه، بیارجاع به محکم فتنهجویی میکنند از این رو ایمان راسخان نیز به اصل نزول و از سوی خدا بودن متشابهات است نه ظاهرشان، چون نه در بخش اعتقادات که مربوط به جانحه است و نه در بخش عمل که مربوط به جارحه است نمیتوان بدون ارجاع به محکم، به متشابه عمل کرد. ثانیاً در باره امیرالمؤمنین علی(ع) آمده است که آنحضرت بر اساس تأویل کل قرآن با مخالفان میجنگید نه بر مبنای تأویل خصوص متشابهات؛ پس تعارض نمیماند. ثالثاً اگر نبرد امام علی(ع) بر اساس تأویل متشابهات باشد، بر اساس تأویلی است که خدای سبحان به وی آموخته است زیرا کسی که به منزلة جان پیامبر اکرم(ص) است جنگ او نیز پیکار ایشان است. بنابراین تأویلی نکوهیده است که "الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ" برای متشابه میسازند و آن غیر از تأویل راستین و حقیقی است که خدا آن را میداند و به انسانهای کامل معصوم عطا میکند. همین که گفته میشود راسخان در علم تأویل قرآنکریم را میدانند، صبغه الهی مییابند یعنی تأویل را به تعلیم الهی فرا میگیرند نه به شیوه بیماردلان. پس نهی احادیث از عمل به تأویل خود ساخته منحرفان قلبی، با عمل راسخان در علم به تأویل راستین آیات متشابه منافات ندارد. با دقت در مطالب پیش گفته روشن میشود که میان احادیث مربوط به معنای متشابه نیز تعارضی نیست.92
نتیجه
بررسی آراء و نظرات موجود در باره موضوع این تحقیق معلوم گردانید که بیان نقش معنای "واو" در عبارت "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" و آشکار نمودن مراد خدایتعالی از آن با رویکرد تفسیری، صرفاً مستأنفه بودن واو و بالتبع آن حصر علم به تأویل نسبت به خداوند عزوجل را به اثبات میرساند همچنانکه برخی از مفسران و صاحبنظران بهمنظور تفسیر آیه مورد نظر و با اقامة شواهد تفسیری به این نتیجه رسیدهاند. لیکن با وجود دلایل و براهین متقن عقلی و نقلی، برخی دیگر از آنان ثابت نمودهاند که پیامبر اکرم و عترت طاهره ایشان(ع) نیز بالعرض و نه بالذات، عالم به تأویل قرآناند.
پينوشتها:
1. سیدمرتضی، أمالی، ص95.
2. بقره/26.
3. کهف/79.
4. همان/80.
5. همان/82.
6. نساء/174- 175.
7. آلعمران/7.
8. ابن هشامالأنصاری، مغنی اللبیب، ج 1، ص665.
9. همان، ج1، ص665-673.
10. عنکبوت/15.
11. حدید/26.
12. شوری/3.
13. احزاب/7.
14. قصص/7.
15. حج/5.
16. اعراف/186.
17. بقره/282.
18. ابن هشام الأنصاری، همان، ج 1، ص674.
19. آلعمران/7.
20. بلاغی، آلاء الرحمن، ج 2، ص15.
21. معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج 3، ص38.
22. رک: سید رضی، نهجالبلاغه، خ 91.
23. نساء/ 162.
24. نحل/ 27.
25. اسراء/107.
26. قصص/80.
27. فاطر/ 28.
28. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 13، ص162.
29. کلینی ، الکافی ،ج1، ص213.
30. شیخ صدوق، الخصال، 2.650 ؛ مجلسی، بحار الأنوار،ج 32، ص299.
31. بلاغی، همان، ج 2، ص17.
32. همان.
33. جوادی آملی، همان ، ج 13، ص190.
34. طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص107.
35. جوادی آملی، همان، ج13، ص188.
36. آلعمران/7.
37. طباطبائی، المیزان، ج3، ص32.
38. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج7، ص190.
39. نساء/ 174-175.
40. نساء/ 173.
41. همان.
42. مجادله/ 11.
43. جوادی آملی، همان، ج13، ص194.
44. بقره/ 285.
45. آلعمران/ 68.
46. توبه/26.
47. همان/ 88.
48. تحریم/ 8.
49. الميزان، ج3، ص32.
50. احزاب/33.
51. نساء/59.
52. نمل/ 65.
53. جن/26-27.
54. هود/ 49.
55. جوادی آملی، همان، ج13، ص186.
56. یونس/ 36 .
57. فخر رازی، همان، ج 7، ص191.
58. انبیاء/23.
59. بقره/286.
60. جوادی آملی، همان، ج 13، ص192.
61. فخر رازی، همان، ج 7، ص192.
62. جوادی آملی، همان، ج 13، ص192.
63. فخر رازی، همان، ج 7، ص192.
64. سبأ/6.
65. ص/ 29.
66. جوادی آملی، همان، ج 13، ص193.
67. سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 151.
68. نمل/65.
69. جن/27.
70. کلینی، همان، ج 1، ص228؛ زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص9.
71. بقره/129.
72. نحل/44.
73. جوادی آملی، همان، ج 13، ص194.
74. ابن عیاش، تفسیر العیاشی ، ج 1، ص280؛ مجلسی، همان، ج 36، ص256.
75. قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص96؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص316.
76. جوادی آملی، همان، ج 13، ص220.
77. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، ج 1، ص596.
78. جوادی آملی، همان.
79. سید رضی، همان، خ 144.
80. جوادی آملی، همان، ج 13، ص221.
81. کلینی، همان،ج 1، ص414.
82. قمی، همان، ج 2، ص455؛ عروسی حویزی، همان، ج 1، ص315.
83. کلینی، همان، ج 1، ص313.
84. همان، 15؛ مجلسی، همان، ج 1، ص72 و ج 23، ص197.
85. جوادی آملی، همان ، ج 13، ص223.
86. دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، 130؛ عروسی حویزی، همان، ج 1، ص316.
87. سید رضی، همان، خ 91.
88. کلینی، همان، ج 2، ص28؛ عروسی حویزی، همان، ج 1، ص313.
89. جوادی آملی، همان، ج 13، ص224.
90. سیوطی، همان، ج 2، ص149؛ طبری، جامع البیان، ج 3، ص241.
91. کلینی، همان، ج 1، ص166؛ ابن عیاش، همان، ج 1، ص187.
92. جوادی آملی، همان، ج 13، ص226.
|