درآمد
قرآن تنها كتابي است كه با عنايت به تمامي پديدهها، در هر زماني ميتواند پاسخگو باشد. برد تمام راهحلهاي بشري از محدوده رويدادهاي زماني و مكاني فراتر نميرود و از حل مسائل انسانها ناتوانند؛ اما قرآن از لحاظ جهانبيني و محتواي علمي و تربيتي و قدرت رهبري بر فرد و اجتماع از جامعيت و غناي خيرهكنندهاي برخوردار است و داراي زمينههاي بسيار تحقيقي است كه به تلاش گسترده علمي نياز دارد.
در عصر حاضر بشر در گنجينههاي اين كتاب آسماني همساز با درجه تكامل ادراك و مدنيت خود، دلايل اعجابانگيزي ميبيند و حتي با بالا رفتن حجم معلومات انسان و گشايش افق تازه انديشه اين امكان را به ما داده تا به تحقيق و پژوهش قرآني بپردازيم و نسبت به مردم اعصار گذشته از اين كتاب آسماني استفاده عميقتري ببريم.
وقتي ميتوان به پژوهشهاي قرآني اعتماد كرد كه ذهن از برداشتهاي قبلي و تصويرهاي پيشساخته خالي باشد؛ زيرا پيشداوري و تعصب روي مفاهيم آن رهآوردي جز جمود و تحجر ندارد و اين همان پرتگاهي است كه هر پژوهندة آگاهي بايد از آن بپرهيزد.
"نشوز" زن
"وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ..." و آن دسته از زنان كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد و (اگر مؤثر واقع نشد) در بستر آنها را ترك كنيد و (اگر آن هم مؤثر نبود) آنها را بزنيد."1
آيه فوق كه در ارتباط با مسئله "نشوز" زن است، يكی از آياتی است كه مخالفان اسلام و مدعيان طرفداری از حقوق زن آن را دستاويزی قرار داده تا احكام قرآن كريم را زير سؤال ببرند. آنها به جای كوشش در درك بهتر مفاهيم وحی، در طوفان جبههگيری و انجماد فكری افتادهاند.
اين در حالی است كه با بررسی دقيق و تحقيقات لازم از كلمه "واضربوهنّ" در آيه، میتوان دو برداشت متفاوت داشت.
برداشت نخست تكيه كردن بر ظاهر كلمه "ضرب" به معنای "زدن" و اصرار بر تمسك به همين معناست. برداشت دوم كه متناسب با دقت در ابعاد موضوع است و نگرشی ديگر به معنای كلمه ميباشد، با توجه به اين است كه ضرب دارای معانی گوناگونی است. در اينجا میتوان برداشت دوم از كلمه ضرب، يعنی "اعراض و بیاعتنايی" را مورد بررسی قرار داد كه مرد در برابر "نشوز" زن حالتی ناشی از نارضايتی به خود بگيرد.
همانگونه كه اشاره شد ضرب، معانی وسيعی دارد يكی از آنها اعراض كردن و بياعتنايي نمودن است؛ لذا در مورد كسي كه سخنان بيپايه و اساس را بر زبان جاري ميسازد و يا به نوشتههاي دور از منطق و استدلال تكيه ميكند، ميگويند؛ "فاضربوه عليالجدار" يعني آن را به ديوار بزنيد كه كنايه از اعراضنمودن و بياعتنايي به سخنان غيرمنطقي و يا نوشتههاي بيمحتواست.
در اين آيه شريفه هم ميتوان براي "ضرب" برداشت دوم را مد نظر قرار داد و از مفهوم كنايي آن استفاده كرد و بر همين مبنا به بررسي و كنجكاوي پرداخت. بنابر اين در اينجا چنين به نظر ميرسد كه قرآن كريم براي تنبيه همسر سركش پس از طي دو مرحله از تنبيهات خفيف كه ثمربخش واقع نگرديده، مرد را راهنمايي كرده كه راه اعراض و بياعتنايي را پيش گيرد و با پرهيز از هرگونه تندروي همچنان صبور بماند و عامل بازدارندة ديگري را به محك آزمايش بزند تا مگر چنين عكسالعمل تنبيهي، تأثيرگذار باشد و زن را متقاعد سازد تا از موضع لجوجانه خود دست بردارد و گام به مرحله انديشيدن نهد و در جهت مصالح خويش حركت كند.
پس تفسير آيه از اين منظر چنين است كه: "اگر زن از وظايفش سرپيچي نمود و حالت ناسازگاري در پيش گرفت، مرد به مسئوليت خود مرحله به مرحله عمل ميكند."
ابتدا مرد بايد روشي دوستانه انتخاب كند و با پند و اندرز به همسر خويش او را به انجام مسئوليتهايش فراخواند و به اُلفت و مهرباني بيآلايش، دعوتش كند و به تجديدنظر در راهي كه در پيش گرفته و به پيامدهاي ناخوشايندي در عرصه زندگي مشتركشان منجر شده است، تشويق نمايد. شايد زن فرصت بهرهمندي از موقعيت كنوني را از دست ندهد و درك كند كه زندگي او وابسته و تابع خير و شر خانوادهاي است كه به آن تعلق دارد؛ در اين صورت به احتمال موضعگيري عاقلانه مرد تيرگي و خشونت را از جان زن بزدايد و به كشمكشها خاتمه دهد.
اما چنانچه نصايح و اندرزهاي شوهر در اين مرحله از موضعگيري سودي نبخشيد و زن به استمرار خويش ادامه داد و حاضر نشد هيچگونه نرمشي از خود نشان دهد، مرد در واكنشي خفيف فقط بستر را ترك ميكند و زن را تنها ميگذارد و به همين امر بسنده ميكند؛ ولي در محيط خانه و در رويارويي با همسر خاطي هيچگونه اقدامي كه مغاير با رفتار عادي است از خود نشان نميدهد؛ زيرا آيه شريفه در اين مرحله از برخورد، اقدام مرد را منحصر به ترك بستر مينمايد نه موضعگيري بيش از آن.
اين عكسالعمل ممكن است در برخورد با برخي زنان نرمخو كه از طبيعت عاطفي بيشتري برخوردارند تحولي در شيوه رفتارشان ايجاد كند، اما اگر چنين نشد و زن بر خلاف مصلحت خود همچنان سر به عصيان برداشت و نسبت به عواقب وخيمي كه دامنگيرش خواهد شد بياعتنا ماند و تلاشهاي مرد براي رَستن از بحران موجود به نتيجه نرسيد، در مرحله بعدي واكنش شديدتري را اتخاذ مينمايد به اين اميد كه جريان را از بنبست خارج سازد.
در اين مرحله رابطه عاطفي خود را با همسر خويش در محيط خانه قطع ميكند و راه اعراض و بياعتنايي را در پيش ميگيرد و حالتي از خود بروز ميدهد كه گويي زن را از كانون خانواده طرد كرده است. با اين هدف كه او احساس كند خطري زندگيش را مورد تهديد قرار ميدهد و لازم است با انعطافي كه نشان ميدهد رفتار نامناسبش را تعديل كند و راه صحيح زندگي را بر وفق مصالح خويش انتخاب نمايد و سعي كند ميان تمايلات و هدفهايش سدي ايجاد نكند كه ديگر قادر بر شكستن آن نباشد تا از پيآمد كجروي بيشتر خود در امان بماند.
درست است كه در اين شرايط زن در كانون خانواده به سر ميبرد و از امكانات مادي و رفاهي برخودار است، اما از نظر روحي و عاطفي در وضعيتي نيست كه احساس آرامش خاطر كند. در چنين وضعيتي او بايد اين حقيقت را بپذيرد كه در نظام خانوادگي، وظيفهشناسي و تفاهم حرف اول را ميزند و همين احساس در نفس آدمي اثر تهذيبي فوقالعاده ميگذارد. عدم كنترل احساسات منفي در لحظات بحراني، غيرممكن است به تفاهم بيانجامد و آينده خانواده را به سوي يك زندگي بهتر و افق روشنتر، رهنمون گردد.
تأمل در "ضرب" به معناي "زدن"
اما اگر "ضرب" را در اين آيه به معنی "زدن" بگيريم و چنين برداشت كنيم كه در اينگونه موارد مرد میبايد برای وادار ساختن زن به انجام وظايف و مسئوليتهايش به تنبيه بدنی متوسل شود تا زن به خود آيد و تغيير موضع دهد، اين معنا به عللی بعيد نيست مرد را از دستيابی به مقصود خود دور كند و او به نتيجه دلخواه نرسد:
1. از يك سو در كتب فقهی تصريح شده كه تنبيه بدنی حتی اگر كمی منجر به كبود شدن جسم زن شود، موجب ديه خواهد شد و اينگونه تنبيه به هيچوجه برای مرد مجاز نخواهد بود؛ و از سوی ديگر تنبيه ملايم و خفيف بدنی معلوم نيست تا چه ميزان كارساز باشد و مرد را در رسيدن به هدفش ياري دهد و بتواند همسر متخلف و سركش را از راهی كه در پيش گرفته است، باز دارد.
آنچه در مورد "نشوز" بيشتر مد نظر فقهای شيعه است، عكسالعمل مرد نسبت به قطع نفقه زن و خودداری از تأمين هزينههای اوست؛ كه هم براي فراهم ساختن زمينة اصلاح، امر معقولي است و هم محركي براي توافق بعدي است؛ برخلاف ضرب و تنبيه بدني. اصولاً محققان كمتر متعرض مباحث تفصيلي موضوع ضرب شده و به تشريح جزئيات آن پرداختهاند؛ از قبيل تعداد ضربهها، دفعات ضرب، موارد احتمالي استثناء از پرداخت ديه و همچنين اگر زن هر روز به صورت مكرر حالت سركشي و نشوز به خود بگيرد، مرد چند بار ميتواند به تنبيه بدني متوسل شود و تداوم اين تنبيه تا چه مدت زماني مجاز خواهد بود؟
اينها پرسشهايی است كه جا دارد پيرامون آن بحثهاي دقيق و جامعي صورت بگيرد و ابعاد گوناگون مسأله بررسي شود و طرح مطلب كلی و گذرا هم نمیتواند پاسخگوی ابهامات موجود در جزئيات مسأله باشد.
2. معمولاً تنبيه بدنی، تعادل روحي زن را به هم ميزند و او را به سوی موضعگيری لجاجتآلود میكشاند، كه طبيعتاً حركات نامعقولي در پي خواهد داشت. وانگهي ديگر عدول از آن مسير هم برايش دشوار خواهد بود؛ به خصوص وقتی كه او به اين نتيجه برسد كه آخرين حربه بازدارندگی و عكسالعمل شوهر تمام شده و بالاخره مرد به آخر خط رسيده است. اينجاست كه زن ديگر عامل بازدارندهای را پيش روی خود نمیبيند.
3. هر حركت فيزيكی چه بسا به درگيری متقابل بيانجامد و زن را به ادامه سركشی مصممتر كند؛ به خصوص در مورد زنانی كه بافت وجودی آنها حاكی از پرخاشگری است و زمينه درگيری در آنان قویتر از بانوانی است كه آرام و متعادلند. پس روش تنبيهی و فشار نسبت به چنين زنانی حالت مقابلهجويی را در آنان تشديد خواهد كرد و در برخی اوقات از هر دو طرف غير قابل كنترل میشود، كه عاقبتش نامعلوم است. وانگهی يك اقدام تنبيهی كه با هدف تمكين زن و در نهايت به خاطر برقرار شدن مجدد رابطه مشترك عاطفی دنبال میشود، اين احتمال وجود دارد كه نتيجه مثبت به بار نياورد و موضع زن را تعديل نكند و حتي شكاف بیرغبتی زوجين نسبت به يكديگر را عميقتر سازد و حتي به گونهاي حوادث رقم بخورد كه هر حركت اصلاحي بعدي را بياثر سازد.
4. وادار ساختن زن به تمكين ناشی از تنبيه بدنی، از نظر روانی ارضاكننده زوجين نيست و به آرامش درونی طرفين كمكی نمیكند تا يك تعادل مطلوب و آرامبخش كه شايسته زندگي مشترك است محقق گردد. ادامه اين وضع به تدريج از علايق قلبی آنها نسبت به يكديگر میكاهد و در نهايت ممكن است به گسيخته شدن پيوند زناشويی منجر شود؛ در صورتی كه قطع ارتباط و بیاعتنايی كامل كه مرد در آخرين مرحله عكسالعمل از خود بروز میدهد، میتواند عاملي باشد براي به فكر فرو رفتن و عاقبتانديشی زن تا رفتارش را بازنگری كند و گام درستي كه حاصل تفكر صحيح است براي از سرگيري رابطه عاطفي با همسر خود كه به شدت خدشهدار شده است بردارد. چه اين نوع موضعگيری از ناحيه مرد از لحاظ روحی برای زن ناخوشايند است و تحمل آن در درازمدت برای او ناگوار و شكننده خواهد بود.
5. هيچكس نمیتواند انكار كند كه پس از تجزيه و تحليل مشكل و نيافتن هيچ راهحلي، آخرين علاج در اين مسير به ظاهر برگشتناپذير كه زن تمام تلاشهای مرد را برای از سرگيری همزيستی با قاطعيت رد كرده، طلاق است. در حقيقت طلاق خط آخر تمام اقداماتی است كه بیسرانجام مانده است.
بنا بر اين هنگامیكه طرح سه مرحلهای برای تمكين زن به نتيجه نرسيد و هيچ منطقی نتوانست رفتار نامناسب او را تعديل كند، مرد برای ترك دائمی همسر و گسستن پيوند زناشويی اقدام به طلاق مینمايد و چون مرد مطمئن شد كه هيچ انسان مصلحي در وضعيت حاضر نمیتواند گرهی از بنبست پيش آمده را بگشايد و راهحل قابل پذيرش به طرفين ارائه دهد و ديگر زندگی مشترك برای او به هيچوجه قابل استمرار نيست، با انجام طلاق خود را از اين زندگی طوفانزده نجات میدهد بیآنكه نيازی به تنبيه بدنی و حركات فيزيكی باشد.
6. اين را میدانيم كه آنچه در اسلام به آن توجه خاص شده روح و معنای زندگی و راههايی است كه به اين آرمان ختم میشود، ايجاد روابط سالم بين اعضای خانواده و استحكام پيوند قلبی بين زوجين مبنای ساختمان يك خانواده سعادتمندی است كه اسلام آن را تعقيب میكند و براي ايجاد يك كانون سالم زندگي سهمي از وظايف مشخص و حتمي را به عهده هر كدام از زوجين گذارده كه بايستي آن را ادا كنند و حامل پيام الفت و مهرباني پرارزش براي خاندان خويش باشند.
اسلام ذاتاً اقتضاي خانوادهاي همدرد و صميمي براي اقامه تعهدات دو جانبه و مشترك را دارد و هر قدر بلوع عاطفي در زوجين بيشتر باشد به مصالح يكديگر توجه بيشتري خواهند داشت.
احساس دلبستگي و مسئوليتپذيري از نشانههاي بارز يك خانواده خوشبخت است كه در سايه پالايش رواني حاصل ميگردد. از نظر دين، تزكيه نفس جلوي پديدههاي ناگوار اخلاقي را ميگيرد و موقعيتي براي مرد و زن پيش ميآورد تا بتوانند رابطه درخشان و عالي را براي خود تا آخر، حفظ كنند.
با عنايت به اينكه اسلام در همه زوايای زندگی برای زنان حرمت فراوانی لحاظ كرده است، به مرد اجازه نمیدهد كه نسبت به كارهای روزمره منزل كمترين فشاری را بر زن خود تحميل كند و او را به اموری كه موافق سليقه و نظرش نيست وادارد و حتی به زن اين اختيار را داده كه در زمينه تغذيه كودكش از شير خود بتواند از شوهر مطالبه مزد نمايد.
با توجه به نگاه كلی اسلام به زن و حقوق و احترامش در كانون خانواده و در عرصه اجتماع، بعيد نيست از نقطه نظر اسلام مرد برای عكسالعمل نشان دادن به سركشی زن، نتواند به تنبيه بدنی متوسل شود؛ زيرا اتكای كلی به تنبيه بدنی ظاهراً با طبيعت روح اسلام كه خواهان مودت و مهر بر فضای زندگی مشترك خانواده است چندان همخوانی ندارد.
رسول اكرم(ص) فرمود: "اتعجب ممن يضرب امراته و هو بالضرب اولی منها لاتضربوا نسائكم بالخشب فان فيه القصاص و لكن اضربوهن بالجوع و العری حتی تربحوا فی الدنيا و الاخره؛2 من تعجب میكنم از كسی كه همسرش را میزند در حالیكه خود سزاوارتر به تنبيه شدن است. همسران خود را با چوب نزنيد؛ زيرا منجر به قصاص میشود، ولی میتوانيد آنها را با قطع هزينههای زندگی تنبيه كنيد كه در دنيا و آخرت به نفع شما است."
در اينجا رسول اكرم(ص) به مردان خاطر نشان میسازد كه برای جلب نظر زن، اتخاذ اين شيوه تنبيهی يعنی خودداری از تأمين هزينههای او بر خلاف تنبيه بدنی به سود شماست؛ زيرا از يك طرف میتواند همسران شما را از سركشی و طغيان باز دارد و از سوی ديگر موجب مسئوليت شما در پيشگاه الهی نخواهد شد. هرچند تنگناي مالي ناشي از قطع نفقه با تلخي و زيانباري همراه است اما با بهرهگيري از عواطف و احساسات زن و نصايح مشفقانه بسيار محتمل است كه بتوان شكاف بهوجود آمده بين زن و مرد را التيام بخشيد و زندگي مشترك آنان را دوباره سامان داد.
7. سخن آخر اينكه اگر بر اين معنا اصرار شود كه منظور از ضرب در آيه همان تنبيه بدنی است كه مستفاد از ظاهر آيه است، بايد گفت اين يك امر وجوبی نيست كه اتخاذ چنين شيوهای در برخورد با نشوز زن بر مردان واجب باشد و مرد شرعاً چنين الزامی ندارد كه پس از روبرو شدن با نشوز زن، دست به اقدام تنبيهی بزند؛ به قرينه ادلهای كه دلالت دارند بر اينكه در صورت نشوز زن مرد میتواند هزينه زندگی او را قطع كند و از اين راه همسر خود را به تغيير موضع سرسختانهاش وادارد. پس امر مذكور يك راهنمايی تربيتی برای اصلاح رفتار زن و بازگرداندن او به مسير وظيفهاش است.
اينجا اگر مرد بخواهد نشوز و عدم تمكين زن را تحمل كند و از حق خود بگذرد بر همسر سركش و متخلف منت نهاده است و در اين صورت نه تنها مرتكب خلافي نشده بلكه اين اغماض و تحمل يك حركت مثبت اخلاقي كه داراي پاداش اخروي است، محسوب ميشود.
در عصر و زمانی كه هنوز پايههای انديشه و تفكر مردم تكامل نيافته بود و فرهنگ جامعه در سطح نازلي قرار داشت بهخصوص در عرصة فرهنگي بانوان كه به مسائل ريز رواني و شوهرداري آشنايي چنداني نداشتند، فكر خام و ناقص و عدم دقت به نتايج نشوز از عواملي بود كه سبب ميشد زن نسبت به خواست شوهر در مسأله تمكين از خود بيتوجهي نشان دهد. در آن فضاي ضعف فرهنگي طبيعي بود كه زن غالباً براي دست برداشتن از تخلف خود تسليم فشار شود تا تسليم عقل و منطق.
پس آن روز امكان داشت نشوز زن را با تنبيه بدنی آنهم در چارچوب شرايط خاص خود مهار كرد، اما در عصری ديگر كه زمان به سمت هر چه بيشتر بارورشدن انديشهها سير میكند، زمينة مساعدي براي ظهور استعدادهاي پرثمر به وجود آمده و بشر با قدرت انديشه و اراده در تلاش و نبرد با ضعفها و نارساييها جهت ايجاد دگرگوني به سود خود توفيقات درخشاني را به دست آورده است لذا در اين مقطع زماني شيوه متفاوتی در برخورد با نشوز زن میطلبد؛ و تحول و تغيير هم در كيفيت عملكرد، چيزي جز اقدام بر وفق شرايط موجود براي رسيدن به اهداف مورد نظر نيست. بنا براين با بالا رفتن سطح فرهنگ عمومي و مقتضيات زمان نحوه رفتار مرد در شرايط متفاوت به منظور دستيابي به آنچه كه او با قصد آرام ساختن و متقاعد نودن زن انجام ميدهد، تأثيرگذار است و اين كيفيت رفتار و عكسالعمل متناسب مرد در برابر نشوز زن، براي به نتيجه رسيدن تلاشهايش منطقي به نظر ميرسد.
در شرايطی كه زن به مرحله رشد تعقل و تفكر رسيده است لزوماً بايد آگاه باشد كه هر حركت نامعقولي در برابر همسر از خود بروز دهد، خسارت و ضربهاي است به كانون خانواده و چه بسا همين حركت به آغاز يك بحران عميق و پيشبيني نشده بيانجامد. پس اگر در فضاي رشد افكار انسانها مرد با مشكل نشوز و سركشي زن روبرو شود اجرای برنامه افتراق و قهر و جدايی مرد برای كنترل سركشی و طغيان زن میتواند ثمربخش باشد و به صورت عاملی تأثيرگذار زن را وادارد كه از استمرار موضع خود دست بكشد و محيطی فارغ از تضاد و كشمكش كه كاملاً قابل دسترسی است پديد آورد و مسير زندگی خود و خاندانش را در مجرايی درست و دور از هرگونه انحراف و كجروي هدايت كند.
نتيجه
بنا بر آنچه گذشت، از كلمه "ضرب" استفاده هر يك از دو معنا را كه به شرح و توضيح آن پرداختيم از كلام الله مجيد میتوان نمود.
به اين سبب كه دامنه تفسيرپذيری قرآن كريم بسيار وسيع و گسترده است و همين استعداد و قدرت تفسيرپذيری، خود گوشهای از واقعيات اعجاز اين كتاب آسمانی است و اين هويت مستقل و زنده با عنايت به تمامی پديدهها در بستر زمان همچنان پايدار خواهد ماند.
پينوشتها:
1. نساء/34.
2. بحارالانوار، ج100، ص249، ح38.
|